سلام
صحنه ی اول بازی far cry 4 در ادامه ی مطلب مشاهده کنید البته به صورت نوشته هستش..
صحنه با نشان دادن منظره ی زیبای کوه های هیمالیا شروع می شود و بعد از چند ثانیه دوربین به داخل وسیله نقلیه ای که Ajay (شخصیت اول بازی) در آن است، برمیگردد. اولین چیزی که به چشم می خورد یک میمون بازیگوش است. مرد نسبتاً پیری که بی شباهت به Menendez از Call of Duty: Black Ops II هم نیست روی صندلی رو به رویی نشسته. او که استرس روی چهره Ajay را به خوبی فهمیده از او می خواهد که پاسپورتش را به او بدهد.
مرد پیر [بعد از گرفتن پاسپورت]: خیالت راحت! حرف زدن با من.
ماشین متوقف می شود. وسیله نقلیه باید در ایست بازرسی، بررسی شود.
Ajay: چه اتفاقی داره میوفته؟
مرد پیر: هیس!
سربازان وسیله نقلیه را بازرسی می کنند. گویا اتفاقی افتاده است. حرفهایی به زبان محلی بین سربازان و راننده ردوبدل می شود. یکی از سربازان پاسپورت ها را از دست راننده به زمین می اندازد. می شود فهمید که قرار است اتفاق بدی بیوفتد. چند لحظه بعد فریاد یکی از سربازان به خاطر پیدا شدن چیزی در زیر اتوبوس باعث می شود که دونفر از داخل آنکه ظاهراً همدست راننده هستند پا به فرار بگذارند. سربازان که از این صحنه شوکه شده اند شروع به تیراندازی به آن دو نفر می کنند غافل از اینکه راننده هم سلاح گرم دارد و موفق می شود یک نفر از آنها را کشته و یکی را هم زخمی کند. اما خیلی سریع خودش هم کشته می شود. Ajay مات و مبهوت از داخل اتوبوس شاهد این ماجراست که چند نفر از سربازان زنده مانده شروع به تیراندازی به او و مرد پیر می کنند.
Ajay و مرد پیر می توانند با عکس العمل به موقع دراز بکشند و از شر گلوله ها در امان بمانند. آنها خود را از در پشتیاتوبوس به بیرون پرت می کنند. اولین چیزی که چشم Ajay به آن می افتد هلی کوپتری است که چند قدم آنطرف تر در حال فرود آمدن است. باقیمانده سربازان که اسلحه شان را به سمت Ajay گرفته اند با دیدن فردی که در حال پایین آمدن از هلی کوپتر است، اسلحه خود را غلاف می کنند. ظاهراً نباید چنین اتفاقی می افتاد.
مردی با ظاهری عجیب از هلی کوپتر پیاده می شود. شلوار صورتی، دستکش های چرمی سیاه و موهای نیماری (Neymar)! به نظر می رسد چیزی او را ناامید کرده است چرا که دستش را به نشانه ی راضی نبودن روی صورتش می گذارد (Facepalm).
مرد شلوار صورتی [خطاب به سربازان]: خیلی واضح یادمه که گفتم اتوبوس رو متوقف کنید نه اینکه بهش شلیک کنید. من روی کلماتی که انتخاب می کنم خیلی حساسم، متوقف کنید شلیک کنید، متوقف کنید شلیک کنید، این دو کلمه برای شما یه معنی میدن؟
سرباز [که از شدت ترس حتی نمی تواند به صورت مرد شلوار صورتی نگاه کند و رویش را به سمت دیگری برگردانده است]: ولی شرایط از کنترل خارج شد.
مرد شلوار صورتی [دستش را روی شانه ی سرباز می گذارد و چاقویش را از جیبش در می آورد]: متاسفم صداتو نشنیدم، چیزی گفتی؟
سرباز: شرایط از کنترل خارج شد.
مرد شلوار صورتی [با لحنی آرام]: که از کنترل خارج شد… متنفرم از اینکه چیزها از کنترل خارج بشن.
این لحن آرام تنها چند ثانیه دوام آورد.
مرد شلوار صورتی [در حالی که سرباز نگون بخت را به زمین می زند و ضربات پی در پی چاقو را به گردن او فرود می آورد]: یه کار لعنتی بهت دادم و توی لعنتی نتونستی از پسش بربیای. [کنار جسد سرباز می نشیند] و حالا کفشای لعنتیم خونی شدند.
او بلافاصله چند ثانیه ای به Ajay نگاه می کند.
مرد شلوار صورتی: باز خوبه یه نکته مثبتی باقی مونده. به همه چیز کاملاً گند نزده. [در حالی که به Ajay کمک می کند از جایش بلند شود] بلند شو پسر. [با خنده و در حالی که Ajay را در آغوش می کشد] هرجایی باشه می تونم اون چشماتو تشخیص بدم! خیلی معذرت می خوام که این اتفاق افتاد. این قرار بود… خب اینی که شد نباشه. ما یه مهمونی داریم که منتظر توست. [او سپس به سمت مرد پیر می رود که کنار Ajay دراز کشیده] اما فکر نکنم تو رو بشناسم. این دیگه کیه؟ هان؟ [رویش را به سمت Ajay برمیگرداند] این دوستته؟ از اون آدمای قوی و ساکته. خوشم اومد! [از روی زمین بلند می شود] خیلی از این اتفاقی که افتاد شرمندم. کار ساده ای بود ولی می دونی وقتی یه کاری رو به میمون ها بسپاری شروع می کنند به گند زدن!
او چاقوی خونی را به Ajay می دهد.
مرد شلوار صورتی: اوه، میتونی اینو نگه داری؟ فقط چند لحظه… میخوام یه عکس کوچولو بگیرم. به دوربین نگاه کن… آهان حله… [او با Ajay یک عکس Selfie می گیرد] عالی شد…
سربازان دیگر اتوبوس را آتش می زنند.
مرد شلوار صورتی: نگران اینا نباش. خیلی زود ازشون دور میشیم و مشغول ماجراجویی باشکوهمون خواهیم بود. چون من وقتمو برات خالی کردم! تو و من… قراره بترکونیم!
![](http://baziwood.ir/wp-content/uploads/far_cry_4_pagan_min1-600x400.jpg)